امشب نشسته ام سَرِ بازارِ عاشقی
تا کار و بارِ زندگی ام را رها کنم
آقای آسمانِ منی و مقدّسی…
پس حق بده که رو به خودت اِلتجا کنم
شروعش زیاد اتفاقی نبود اما بی برنامه تر از آنی بود که گمان میکردم...
طوریکه، "ای که مرا خوانده ای ! "را کاملا میشد حس کرد اما هنوز به" راهِ نشان داده" نرسیده بودم.
دیشب بی برنامه تر از آنی دعوت شدم که اسمش را بگذارم اتفاق . دیشب معجزه بود.
اصیلتش دلم گرفته بود. اما حقیقتش انگار دلشان برایم تنگ شده بود..دل تک تکشان ...از مادر س گرفته تا پسران گمنامش در دانشگاه...
از منتقم ع گرفته تا ربّ
میخواستند بگویند : هستیم .باش!
ته خطی هم رسیدیم حرم بابا رضای مهربان ع بعد از احیا، و کلی نمک ریختند بر زخم و مداوایمان کردند ؛ به همان سبک زهر و تریاق!
دیشب مهمانی اش بسیط تر ازآنی بود که بشود نامش را جشن گذاشت!
- ۹۵/۰۳/۰۲