از زمان هجرت هنوز بی نامم...فعلا

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۲/۳۱
    .

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

.





دریافته ام که کمتر تنبلم نسبت به اهل فرار بودنم...

فرار کردن از امور روزمره نوعی صفت شده است برایم ، که توجیهش میشود moody بودن خویش ..

بهانه ای که هرکسی در تقابل با هوی نفس با تعابیر مختلف از صفاتِ خود ، آنرا علم میکند.

بهانه ای بنام " ویژگیهای شخصیتی".

شخصیتم فلان است و روحیه ام یهمان ....خب شخصیتم غلط میکند که فلان است . شخصیتم اسیر است ،

اسیر هوی و اگر نه فلان نبود ...

کافیست بهانه

ابتلاء

بردن یا باختن مهم نیست...


آنچه اهمیت دارد، این است که مسیر یابی ات خوب باشد.

به چاه که رسیدی بدانی این چاه است و به پل که رسیدی میانبر بزنی.



برگه امتحانی خودم را که مرور میکنم آنجاهایی نمیسوزم که اشتباه نوشته ام..آنجاهایی میسوزم که فکر میکرده ام درست نوشته ام...

شناخت حق و باطل که حاصل شد، برنده ای و لاغیر !

ومن هراسانم... ،هراسان از اینکه باطل را حق یافته باشم. و آنقدر ندانم که ندانسته از دنیا روم.

هراسانم از آرام گرفتن بعد از امتحان، میترسم از اینکه در رنج نباشم و ابتلائات بسراغم نیاید .

و هیچگاه نفهمم که باخته ام و در پیروزی کاذب نماز بگذارم و خدایم را بپرستم .خدایی که آن هنگام یا رهایم کرده یا امتحان های خیلی سطح پایین تری را برایم در نظر گرفته است...

عبور

آوینی "می " گوید:


زمین معبر است و نه مقر...

.................

آنگاه که "قرار " گرفت این دلِ بی قرار

بدان ! که دیگر دل نیست،تلی از خاک است

نه بذری

دارد و نه جوانه ای،

نه حضوری و نه حصولی.

باید سخت ترسید از آرام شدن و قرار گرفتن در معبری که چشم دلت ممکن است زیر لگد هزاران موجود و لاموجود نه تنها له شود بلکه " بسته بماند"، بی راه ، بی چاه ...



باید مراقبه کرد .متلاطم بود.

رکود

دل که گرفت،دستها،دست بکار میشود...

مدتهاست فرجش را از عمق وجود نخواسته ام و خواسته هایم را فرج خواسته ام تا

دورشوم از بشریت خویش.

حال تنها خواسته ام خواستنِ اوست.و نه هنوز خودش،چرا که هنوز در سقوطی راکد مانده ام.

شاید این نیز شروعی باشد.چه دانم!





راستی.:مینویسم برای خویش

هجرت

- آمدم....


از جایی دیگر با همین ناموارک،  تا پایان شروع شاید.